نظر دانشجویان و اعضای جامعه دانشگاهی در مورد سویشرت چهارخانه مردانه

در خانه ای که سویشرت چهارخانه مردانه بر تن داشتم و در آلبوکرکی ترک کرده بودم، تلفن کار نمی کرد، بنابراین حتی نمی توانستم با مادرم تماس بگیرم تا همه چیز را به او بگویم.

آن روز صبح، صداقت و صداقت از درون من به رشته‌ای تبدیل شد که رازها و سکوت‌ها را در کنار هم نگه می‌داشت و آن‌ها را به اعلان‌هایی تبدیل کرد که آنقدر می‌دانستم که تنها مال من نیستند.

سخنان من بازتاب بخش‌هایی از زندگی‌ها، بیان بخش‌های دردناک و نامرئی بسیاری از آنچه برخی از دانشجویان و اعضای جامعه دانشگاهی تجربه می‌کنند، به خود گرفت. نزدیک به 11000 نفر در 48 ساعت پس از پست من، برای تشخیص اولین توییت موضوع، روی قلب ضربه زدند. بیش از 1000 نفر آن را بازتوییت کردند و تعداد فالوورهای من در توییتر از نزدیک به 600 به بیش از 3500 رسید.

چیزی که من را تحت تأثیر قرار داد، علاوه بر صدای وزوز تلفنم در آن یکشنبه، معنای وزوز آن بود، چیزی که این همکارهای جدید نشان دادند.

هزاران نفر کلمات من را لمس می کردند، زیرا آنها را عمیقاً احساس می کردند، و بسیاری آنها را به عنوان گفته ها و تصاویری می شناختند که آنچه را پنهان می کردند یا تحمل می کردند – یا شاید گاهی اوقات دشوارتر، چیزی را که نمی توانستند پنهان کنند – به عنوان دانش آموزانی که در در فقر اجتماعی-اقتصادی، که به عنوان دانش آموزان فقیر (هنوز) در مدارس نخبگان تحصیل می کردند.

روزی که به آن خوابگاه نقل مکان کردم، با عجله به هتل استاتلر رفتم تا برای شغلی که در میز پذیرش کار می کردم مصاحبه کنم.

وقتی رسیدم، کسی که به من احوالپرسی کرد، قهوه‌ای من را بالا و پایین نگاه کرد. در تمام تابستان خواربارفروشی می‌کردم و آن‌ها را در صندوقچه‌ها می‌گذاشتم، بنابراین همان رنگ «برشته‌شده‌ی صحرا» بودم، عبارتی که به راحتی و راحت برای خودم استفاده می‌کردم، اما اگر شخص دیگری به زبان می‌آورد، آن را به زبان می‌آورم.

او به من گفت: “این موقعیت دیگر باز نیست.”

گفتم: «اما من هنوز مصاحبه نکرده‌ام»، لهجه چیکانایی من احتمالاً به اندازه پوست قهوه‌ای من تلفظ می‌شود.

او تکرار کرد: «این موقعیت دیگر باز نیست.

اصرار کردم: “من باید کار کنم.” این همان چیزی است که مدارک کار-مطالعه من گفت. برای اینجا آمدن. برای مصاحبه من.»

او به من گفت که سوار آسانسور شو، شاید یک یا دو پیچ بزن تا دری را پیدا کنم و در آن را بزنم.

دفتر خانه داری بود. به من کار دادند.

  • منابع:
  1. As a Student, I Couldn’t Afford a College Sweatshirt. As a Professor, I Keep That in Mind.